سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متن های عاشقانه.متن های عارفانه.متن های علمی. متن های طنز

دوست دارم کمکم کنی.......اما نه با حرفات.....این بار فقط با سکوتت !!گل تقدیم شما


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 10:48 عصر توسط s0oco0t نظرات ( ) |

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت

 قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد .

پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت

و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم .

 آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ...

- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه

 چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه ..

 

::. SOocoOT .::


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 10:46 عصر توسط s0oco0t نظرات ( ) |

من تو را دوست دارم..
تو دیگری را..
دیگری دیگری را..
و این چنین است که ما تنهاییم..
دکتر شریعتی


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 7:6 عصر توسط MAN. نظرات ( ) |


نام:انسان

نام خانوادگی :آدمیزاد

نام پدر :آدم

نام مادر:حوا

لقب :اشرف مخلوقات

نژاد:خاکی ساکن : کهکشان راه شیری،

منظومه شمسی ، زمین

صادره از: سراچه دنیا

مقصد :سرای آخرت

ساعت پرواز : نامعلوم

مکان پرواز: نامعلوم

حضور در فرود گاه : لحظه ای قبل از پرواز

وسایل لازم : دو متر پارچه سفید ،
عمل نیک ،علم مفید ،
دعای اولاد صالح ،دعای مؤمنین

اضافه بار مجاز : عمل صالح کاملأ مجاز است.

توصیه های ایمنی: اجرای دقیق آموزه های
قرآن وسنت پیامبر (ص).

برای کسب اطلاعات بیشتر
به قرآن و سنت پیامبر مراجعه فرمایید
تماس ومشاورهم به صورت
شبانه روزی،رایگان،مستقیم
وبدون وقت قبلی خواهد بود.

درصورتیکه قبل ازپروازبا مشکلی
روبه روشدیدبا شماره های
زیرتماس بگیرید: (آیه186 سوره بقره
،آیه 45 سوره نساء ، آیه 129 سوره توبه
، آیه 55 سوره اعراف ،
آیات 2و3 سوره طلاق)

سفر آسوده ای در پیش داشته باشید .

 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/19ساعت 9:6 صبح توسط ترگل نظرات ( ) |

کنار برکه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدم از آن آب گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب


نوشته شده در یکشنبه 90/7/17ساعت 8:3 عصر توسط MAN. نظرات ( ) |

خدایا آسمان آبی ترین حس مرا با خود به یغما برد


شبش تاریک و روزش سرد


تمام عمر ابری باد


دلم تنگ است


خدای لحظهایم اشک می ریزد


غمی پیدای پنهان در من عاصیست


و آن درد است


و آن درد است و آن درد است


گمان در خویشتن تا هست باید سوخت


دلم تنگ است

رها


 


نوشته شده در شنبه 90/7/16ساعت 10:56 عصر توسط MAN. نظرات ( ) |

کجا باید رفت؟.....

ز که باید پرسید؟!!!

واژه عشق و پرستیدن چیست؟

جان اگر هست چرا در من نیست؟

من که خود می دانم ..

راه من راه فناست

قصه عشق فقط یک رویاست....

اه ای راه ســـــکـــــوت...

اه ای ظلمت شب....

من همان گمشده ی این خاکم

به خدا عاشق قلبی پاکم


نوشته شده در شنبه 90/7/16ساعت 12:27 صبح توسط s0oco0t نظرات ( ) |

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .

پرنده گفت :

- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم .

اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :

- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید.انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد .

چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .

پرنده گفت :

- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است .

 درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .

پرنده این را گفت و پر زد .

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد

و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود

 و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود .

اما تو آسمان را ندیدی .راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .

آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .


گریه‌آور


نوشته شده در شنبه 90/7/16ساعت 12:24 صبح توسط s0oco0t نظرات ( ) |


عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود

 تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود


نرگس ساقی اگه مستی صد جام نداشت

سر هر کوی و گذر این همه میخانه نبود


من و جام می و دل نقش تو در باده ناب

خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود


کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود

بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود


تو چرا شمع شدی سوختی ای هستی من

آن زمانی که تو را سایه پروانه نبود


من جدا از تو نبودم بخدا در همه عمر

قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود


کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود

بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود

 


نوشته شده در جمعه 90/7/15ساعت 8:43 عصر توسط MAN. نظرات ( ) |

وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه

همه غصه های دنیا توی سینه منه

توی قطره های بارون میشکنه بغض صدام

دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمیخوام

پشت این پنجره میشینم و اواز میخونم

منتظر واسه رسیدنت تو بارون میمونم

زیر بارون انتظارت رنگ تازه ای داره

منم عاشقترم انگار وقتی بارون میباره

بعضی وقتا که میای سر روی شونم میذاری

تموم غصه هارو از دل من برمیداری

اما این فقط یه خوابه خواب پشت پنجره

وقت بیداری بازم غم میشینی تو هنجره

وقتی که تنگ غروب بارون به شیشه میزنه

همه غصه های دنیا توی سینه منه

 


نوشته شده در جمعه 90/7/15ساعت 12:20 عصر توسط MAN. نظرات ( ) |


 Design By : Pichak